سرگذشت من 4
 
دنیای آرومه من
فرقی نمی کنه دختر باشی یا پسر همین که بادل کسی بازی نکنی خیلی مردی
دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, :: 13:19 ::  نويسنده : اجی فرشته       

بعد از دوست احسان نفس راحتی کشیدم که با خیال راحت می تونم به درسم برسم یه مدتی بود که خداروشکر خبری از خواستگار نبود چون من زیاد از خونه بیرون نمی رفتم تو جمع ها کمتر شرکت میکردم تا کمتر دیده بشم  یه روز رفته بودیم خونه عموم وقتی دم در بودیم تا مارو بدرقه کنن یه خانومی اومد رد شد زن عموم ومامان بهش سلام دادن منم نمی شناختم الکی سلام کردم همچین یه جورایی نگاه میکرد!! دوشب بعدش رفته بودیم عروسی پسر همسایه مون منو ریحانه وبهار کنارهم نشسته بودیم که دیدم همون خانومه داره منو به چن تای دیگه نشون میده اول فک کردم مخاطبشون من نیستم اما زن عموم هم متوجه شده بوددیگه داشتن خسته ام میکردن خیلی حس بدیه یکی با نگاهش ورانداز کنه گفتم وای چرا اینا اینطوری میکنن به نظرتون من مشکلی دارم؟؟زن عموم گفت پشتتو بهشون کن که نبنیشون هیچی اونشب گذشت چن وقت بعدش خانومه زنگ زده بود که اجازه بگیر واسه خواستگاری بابام گفت پسر خوبیه کاری ولی خوشم نمی یاد بری تو این فامیل اذیتت می کنن اخیش خداروشکر قربون دهنت بابا خوشحال بودم که بابام این حرفو زد سال بعدش نامزد کرد با یکی از دوستام ولی بعدش نمی دونم چی شد که بهم زدن ولی من یک کلمه هم نگفتم به دوستم که این قبلا واسه من اومده بود دلیلی نداشت که بگم به قول مامان بزرگم دختر پل ومردم رهگذرولی پسره خیلی راحت گفته بود خاک بر سر اخه این چیزا رو که نباید بگی ولی قضیه سر این نبود که بهم زده بودن .... قسمت هم نبودن دیگه

تابستون بود دوباره پچ پچا شروع شده بود معلوم بود یکی دیگه اومد فقط خدا خدا میکردم که بابام همون جواب قبلی رو بده اما مثل اینکه این دفعه واسطه شوهر خاله ام بود وپسره منو تو باغمون دیده بودم همسایه باغمونه من اصلا تا به حال ندیده بودمش فامیلای شوهر خاله ام بود بابام با باباش دوست بودن ویه کم رودربایستی داشت نمی تونست مستقیم بگه نه برا همین توپ وفرستاد تو زمین من که من جواب اخرو بهشون بدم خیلی راحت گفتم نه من الان قصد ازدواج ندارم ومن بچه ام گفتن الان نمی خوایم عروسی کنیم گفتم به هر حال الان دوس ندارم اسم کسی رو سرم باشه میخوام راحت زندگی کنم گذشت تا اینکه یه روز رفته بودم ارایشگاه محلمون کلاس ارایشگر گذاشته بودن بعد از نیم ساعت مامی اومد دنبالم گفتم یعنی واسه چی اومده سابقه نداشت گفت بیا بریم خونه کارت دارم تو راه گفتم مامی چی شده؟اتفاقی اتفاده؟گفت بیا حالا بهت میگم گفتم خب بگو دلم هزار را رفت گفت دختر حاج مهدی اومده خونه مون گفتم به من چه من الان بر میگردم واسه خاطر این اومدی دنبال من گفت بیا زشته میخاد باهات صحبت کنه تا راضی ات کنه هر چی ما گفتیم میگه داداشم گفته یا این دختر یا هیچ کس گفتم بیخود گفته دیگه مامان به زور مامان قربونت برم زشته مهمونه بیا خودت همین حرفایی که به بقیه زدی به اینم بگو اگه ما بگیم ناراحت میشن

خیلی خجالت میکشیدم من زبونم تو خونه درازه واسه بقیه موشم  سلام کردمو (شرط می بندم اون موقع صورتم قرمزشده بود) نشستم دخترحاج مهدی رو میشناختم  هم محله بودیم بیشتر تو مسجد می دیدمش عروس نوه عمو بابا بزرگم میشد یا علی چه فامیلی نزدیکی همینطوری ساکت نشسته بودم یه لبخند مصنوعی رو صورتم ووویی اونم همینطوری نگاه میکرد انگار منو تا به حال ندیده بعد گفت فرشته خانوم دل داداش منوبردی این داداش من گاهی که میومده خونه ما شما رو دیده ووقتایی که میرفتین باغتون دیده پسنیده مایم این داداش داشم فلان داداشم بمان خونه هر جا تو بخوای کارم که داره دوتا داداشم به یه طرف این داداشمم به یه طرف حالا می دونید من داشتم به چی فکر میکردم به اینکه یه زمانی خواستم واسه داداشم برم خواستگاری اینطوری باید حرف بزنم به زور جلو خنده مو گرفته بودم گفت اصلا داداش منو تاحالا دیدی بزار بیاد ببینش مطمئنم می پسندیش هیچی نگفتم گذاشتم تمام حرفاشو بزنه تا من فکر کنم یه جواب درست حسابی بهش بدم  خدا شاهد من به محیط اطرافم خیلی بی توجه ام انگار تو باقالیا سیر میکنم نمی دونم چطور هیچ وقت ندیده بودمش .هیچی حرفاشو زد بعد بهش گفتم داداش شما الان چن سالشه؟گفت 26 سال گفتم خب می دونید من چن سالمه گفت راستش نه از عاطفه هم که پرسیدم (منظورش دخترش بود)گفت نمی دونه که چن سالته من 16 سالمه اخه یه کم انصاف داشته باشیم من الان اوج شیطنت وبچگی کردن نوجوانی ایناس دختر شما 4 سال از من بزرگتره وهنوز نامزد نکرده خودتونا بزارید جای من هر چن احترام شما وخانوادتون خیلی مهمه برام اما باور کنید نمی تونم با 10 سال تفاوت سنی ازدواج کنم بعد گفت اره راس میگی نمی دونستیم، چن سالته ولی عشق که سنو سال سرش نمی شه اگه همدیگه رو دوس داشته باشین(اه چه گیریه اخه مگه من دوسش دارم) هیچ اشکالی نداره بعد خیلی رک پرسید نکنه کسی دیگه ای رو دوس داری خیلی جا خوردم سریع گفتم مسئله دوس داشتن کسه دیگه ای نیس مسئله اینه که من حتی داداش شما رو ندیدم که به نظرم بیاد که دوسش داشته باشم اگه ازش خوشم اومده بود مطمئنن به چشم میومد نمی خوام ناراحتتون کنم ولی من الان میخوام ازاد باشم هم از لحاظ فکری هم اجتماعی نامزدی هم تعهد میاره (نه اینکه دختر بی بند باری باشم ولی وقتی نامزد میشی اینکار نکن اونجا نرو با پسرای فامیل گرم نگیر شوخی نکن چمی دونم هزار کوفت زهرمار دیگه...)گفت خب منتظرمی میونیم تا درست تموم بشه گفتم باشه هر جور دوس دارین ولی هیچ قولی نمی دم که بعدا نظرم عوض بشه حالا هر طور خودتون میدونید گفت باشه عزیزم ناراحت شدن ولی چاره دیگه ای نداشتم ولی از تیزیش خوشم اومده بود دقیقا زده بود به خال که کسه دیگه ای رو دوس دارم ...

من این پسره رو ندیده بودم تا توی فیلم عروسی دختر خاله ام، دختر خاله ام گفت میدونی این که گفتم نه کیه؟گفت پسر حاج مهدی گفتم هان اینه بوده پس! ولی من ندیده بودمش تا حالا نمی دونم شایدم قبلا دیده بودم ویادم نمی یومد پسره ظاهر معمولی وخوبی داشت اصلا برام اهمیت نداشت چه تیپیه ...

امسال اخرین باری که رفتم باغ حدود سه ماه پیش بود اخه از بی آبی امسال هیچ محصولی نداشت یا خیلی کم بود باباهم وقت نمیکرد که بریم واسه تفریح...

 مامان اینا تو باغ بودن داشتن توت قرمز میخوردن من یه کم چیدم وخوردم بعد اومدم بیرون باغ یه تابی بخورم همینطوری تو فکر بودم سرم پایین یه چوبم دستم بود عین بچه ها یه لحظه سرمو اوردم بالا دیدم تو تا چشم رو به رومه پر از خشم بود به خدا انقدر ترسیدم سرمو انداختم پایین مسیرمو کج کردم بعد یه کم فکر کردم خب این پسره چقدر اشنا میزد بعد حدس زدم پسره حاج مهدی بوده باشه چون نزدیک باغشون بود بعد زودی رفتم باغ خودمون به مامی میگم مامان من الان یکی رو دیدم جیگرم کند(استعاره از ترس) از بس بد نگاه میکرد گفت خاک برسرم کی بود گفتم فک کنم پسر حاج مهدی بود مامان خیلی بد نگاه کرد خیلی ترسیدم از این همه جذبه گفت نترس نرو از باغ بیرون که باهاش رو به رو بشی این اولین بار بود که می دیدمش وهنوز که هنوزه مجرده انشاالله به قول پیر ه زنا خدا یه بخت وروز خوب نصیبش کنه ... بعد از این قضیه مامان اینا چن بار دیگه رفتن ولی من نرفتم

ادامه داره....


نظرات شما عزیزان:

bahar
ساعت1:24---11 آبان 1391
سلام ابجی . خوبی؟

من بازم اومدم و مطلبت رو خوندمپاسخ:به روی ماهت اجی خوش اومدی وب خودته انشاالله تشریف بیاری اصفهان اصفهانم از خشک سالی دربیاد باهم بریم یه تابی بخوریم


حیدری
ساعت11:57---10 آبان 1391
سلام.

راستش کمک می کنم اما............چه می شه کرد. از این به بعد احتیاط بیشتر می کنم.

در مورد دانشگاه.

راستش فیزیک اتم مشهد قبول شدم اما الان دارم الکترونیک تهران می خونم. شنبه هم می رم دانشگاه.موفق باشین.

یا علی
پاسخ:خب به سلامت موفق باشی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
درباره وبلاگ

سلااااااام به تویی که وب منو برای وب گردی انتخاب کردی مرسی از چشمای قشنگت اسمم فرشته اس من این وب رو برای دله خودم درست کردم اینجا دنیای دخترونه ی منه واگه اون چیزایی که میخواستی توش ببینی نبود به بزرگی خودت ببخش اینجا دنیای منه وهرچی که دوست داشتم رو میزارم واین وب هرچهار شنبه اپ میشه اگه واقعا واقعا از وبم خوشت اومد برام نظر بزارولی اگه قراره الکی بنویسی که وبت خوبه خواهشن این لطف رو درحق من نکن. تو زندگیم ازدوتا چیز بدم میاد یکی دروغ ویکی بدقولی اولی به این خاطر که منو ادم احمقی فرض کرده که بهم دروغ گفته (هرچن اگه یه نفر بهم دروغ بگه برای اینکه جلوم ضایع نشه هیچ وقت به روش نمی یارم که دروغ گفتی)از دومی بدم میاد چون برام ارزش قائل نشده و بدقولی کرده. راستی نه عشق نه دوست پسر نه شماره نه شوهرنه چیز دیگه ایی میخوام اما با اغوش باز استقبال می کنم از دوستی های معمولی ولی عمیق وقتی با کسی دوست میشم تا تهش باهاشم اهان راستی می تونید ازم مشاوره بگیرن تو روابطتون حداقل اگه نتونم کمکم کنم می تونم شنونده باشم امتحان کنید کلا دوستام وقتی تو روابطشون به مشکل بر می خورن میان سراغم در اخر شاد باشید وخالق شادی
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای دخترونه ی من و آدرس ajifereshte.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 53509
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1

align="center">